" دامنه های کوه «بونیز» شهرستان جهرم"
غنچه با دل گرفته گفت:
«زندگی،
لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است.»
گل به خنده گفت:
«زندگی شکفتن است
با زبان سبز، راز گفتن است.»*
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می رسد...
تو چه فکر می کنی؟
راستی کدام یک درست گفته اند؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیش تر ز غنچه پاره کرده است!
" دامنه های کوه «بونیز» شهرستان جهرم"
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفس های عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید